چلچراغ شهادت



باذن‌الله…
گشت‌وگذاري در شهر انار و زيتون…
ماشين را به دعوت و روي گشاده و مهربان دوستم عليرضا که هشت سالي است رفاقت داريم، زين کردم و به جاده قزوين و گيلان زدم تا روزي را در کنار خانواده مهربان، سفره دار و شريف عباسي در شهر طارم باشم.



مي خواهم از جاده منجيل به سمت طارم‌ بپيچم، براي اطمينان خاطر بيشتر از مردي که صندوق خودرويش را باز کرده و چند دبه آبي رنگ بزرگ در آن قرار داده مي پرسم: آقا! طارم از اين جاده بايد برويم؟
مرد تاييد مي کند و بلافاصله مي پرسد؟ مي خواهي زيتون بخري؟ از سوال ش گمانم به يقين تبديل مي شود که دبه هاي آبي صندوقش زيتون هايي است که به خلق الله مي فروشد. دستي به نشانه رد سوال براي مرد تکان مي دهم و راه مي افتم.


 


هندوستان ايران


شيب جاده را طي مي کنم و در کنار پل آهني روي رودخانه منتظر مي مانم تا خودروهايي که از سمت طارم به منجيل مي آيند از پل عبور کنند. از روي پل آهني که بر روي رودخانه بنا کرده اند با سرعت عبور مي کنم و بچه ها هيجان زده از سر و صداي پل با شوق و ذوقي کودکانه مي خندند…
جاده باريک تر مي شود و سنگي و خاکي. در سمت چپ پشت فنس هاي پياپي، رودخانه سفيد رود که به سد منجيل مي ريزد، رخ نمايي مي کند. پرندگان بر بلنداي آن بال مي گشايند و پرواز مي کنند. باد تند منجيل بر سد منجيل مي وزد و بر روي آب موج هاي موزوني نقش مي بندد که به سمت طارم در جريانند و خورشيد در فراخناي آسمان بر رودخانه مي تابد و انعکاس و تلالو نورش را بر روي جاده مي تاباند.
طارم دره اي سرسبز با طبيعت شگفت انگيز در انتهاي جاده اي زيبا با بيش از 160پيچ واقع شده  در منطقه اي که از قابليت هاي فراواني در زمينه گردشگري طبيعي برخودار است.
شهرستان طارم يکي از مناطق زيبا و ديدني کشور است که به خاطر استعدادهاي کشاورزي و دامپروري، حاصلخيزي اراضي و برخورداري از شرايط اقليمي مناسب، به عنوان “هندوستان ايران” از آن ياد مي شود.
اولين بار اين عنوان را از عليرضا شنيده بودم که طارم به هندوستان ايران معروف است و الحق، نام درست و به جايي براي معرفي اش استخدام کرده اند.
جاده سرسبز، زيبا و پر از درخت هاي زيتون است. باد از سمت منجيل با قدرت مي وزد و درختان تاب نياورده و کمر خم کرده اند گويي که زلف هايشان را به سمت طارم شانه کشيده اند…
شهرستان طارم داراي قدمتي به اندازه تاريخ بشر است و آثار موجود در آن نظير آتشکده‌ها و قلعه‌هاي موجود در آن گواه اين حقيقت است در دوران قبل از اسلام اقوام مختلف ساکن آن بوده‌اند و به دليل اينکه در مسير جاده و کاروان‌هاي تجاري قرار نگرفته و از حوادث و اتفاقات تاريخي از جمله جنگ‌ها و نزاع‌ها به دور بوده است و به ندرت نامي از آن در تاريخ ذکر شده‌است. ناصر خسرو هم در سفرنامه خود از طارم عبور کرده‌است به انجير طارم اشاره کرده و از آب و هواي آن به نيکي ياد کرده‌است.
از بخش گيلوان عبور مي کنيم ابرهاي سفيد بر آسمان آبي هارموني زيبايي با کوهها، رودها و سرسبزي درختان پر تراکم مسير ايجاده کرده اند.  تابلوهايي بزرگ در ورودي شهرستان، طارم را اينگونه معرفي کردند: «به بزرگترين باغشهر و پايتخت زيتون کشور خوش آمديد.»
جاده سراسر کوهستاني است، کشاورزان محصولات شان را بر سر راه گذاشته اند پياز و سير و زيتون، تابلوهايي نيز بر شهر نقش بسته که خبر از وجود سوئيت هاي کارگري مي دهد.
 سرسبزي، وجود باغات فراوان و محصولات گونه گون همگي حکايت از آن دارد که صاحبان باغات طارم براي وجين محصول نيازمند نيروي کار بيشتري هستند و در اين شهر سرسبز در اين ايام از جاي جاي گيلان و زنجان با موجي از مهاجر مواجه مي شود. شنيده ام در فصل چيدن محصولات کشاورزي قريب به 25000 کارگر فصلي به طارم مهاجرت مي کنند و اين اتفاق براي اين خطه از سرزمين حائز اهميت است. حضور کارگران هم مثبتاتي دارد و هم چالش هايي را سبب مي شود.
اين حجم مهاجر در کنار همکاري به خاطر عدم تدبير مسئولين شهري و دولتي مشکلاتي را براي شهروندان ايجاد مي کند؛ از کمبود سهيمه آرد براي خريد و تهيه نان بگير تا اجاره خانه و…
نزديک شهر مي شويم، تقريبا در مقابل هر خانه يک درخت زيتون رخ نمايي مي کند. به اين فکر مي کنم هيچ ميوه و درختي در جهان به اندازه زيتون کوهي از اسطوره و تاريخ 3500 ساله را پشت سر ندارد و اين نماد صلح و سلامت چهره اين شهر را پوشانده است.
تا اينجا چند باري عليرضا تماس گرفته و احوالم را در مسير طول مسير جويا شده… از گيلوان که به تازگي بخش شده گذر مي کنيم به آب‌بَر مرکز شهرستان طارم مي رسيم. شهري با بلواري ساده و آب وهوايي دلچسب به دور از هياهوي پايتخت؛


 


طارم


دقايقي بعد به عليرضا مي رسم که سالهاست با محبت و مهرباني به من در عالم رفاقت لطف داشته، جواني ساده، بي آلايش و مهربان و خوش رو، جواني که سالهاست در شهرشان حجره کوچکي براي کسب رزق حلال از معامله در حوزه املاک تا خريد و فروش مومات خودرو دارد.
دقايقي بعد همسر عليرضا با باران دخترک 3ساله شان به استقبال مان مي آيند. زني خوشرو که نامش صاحبه است، از راهرو وارد حياط خانه مي شويم و خُنکاي حضور درختان انار، به، ازگيل، نارنج و زيتون مشامم را مي نوازد. حياطي پر نشاط و سر سبز که اغلب پايتخت نشينان براي داشتن و زيستن در آن شايد آرزويي دور داشته باشند.
کدبانوي خانه تندتند براي من و همسرم وسيله مي آورد با شربت و چاي و… پذيرايي مي کند. هم سن و سال خودمان است و جوان، اما عاقله زني است و اهل مبادي آداب.
بعد از احوالپرسي و خوش و بش به عليرضا مي گويم چه خوش همسفري براي زندگي انتخاب کرده اي. در جواب خاطره روز عقدشان را برايم نقل مي کند. گفت: روز عقدمان قرآن باز کرديم و نام همسرم که صاحبه است و به معناي همسفر آمد… و اين نشانه اي مي شود براي اين دو زوج جوان که راه را درست آمده اند.
توفيق يار نبود تا براي مراسم وصلت و سرورشان به طارم بروم. اما حالا بعد چند سال ديدار ميسر شده و از اين باب بسيار خرسندم.
شب، پدر و مادر عليرضا به جمع ما مي پيوندند، حاج مالک پدر عليرضا معلم بوده و گرم و خوش محضر به گفت وگو با ما مي نشيند، و مادر عليرضا که حجب و حيايي در طراز زن ايران عزيز دارد نيز…
البته که از خاندان عليرضا دوست ديگري دارم که جوان مومن و کارآزموده اي است و سخت گرفتار و دچارش هستم؛ وام دار نگاه، منش و شخصيت او که در اين نشست ياد او هم سبز بود.
از احوالات مردمان اين ديار شنيدم و پيشينه و تاريخچه اش از زيتون هاي بي شمار و خاک حاصلخيزش و…
براي من که به مردم نگاري و مردم شناسي علاقه مندم اين مباحث جذاب است؛ که اگر فرصتي باشد دوست مي دارم پاي صحبت مردمان جاي جاي ايران عزيز بنشينم و بنگارم و ثبت کنم و…
صدحيف که توفيق کار در اين حوزه را ندارم. پيش از ظهر به اتفاق هم از کنار روستاي هزار رود که زادگاه آب و اجدادي عليرضاست مي گذريم و با طي کردن مسيري در حدود 20 کيلومتر و گذر از پلي که بر رود?قزل اوزن?به روستاي تاريخي گردشگري ?شيت? مي رسيم. اهالي ديار طارم مردماني بلند همت اند و زمين هايي که منابع طبيعي در اختيارشان قرار داده را در سال هاي گذشته با کاشت نهال زيتون آباد کرده اند. پوشش سبز و انبوه درختان در حاشيه جاده چشم نوازي مي کند.
قِزل به زبان آذري به معناي سرخ و قرمز است. و اوزن هم احتمالا به معناي رودخانه طولاني و شکوهمند…
اهالي آن را اُوزَن تلفظ مي کنند. به نظر مي آيد اوزن به معناي بزرگ طولاني و شکوهمند باشد. اما در منابع نوشته اند که کلمه اوز در ترکي قديم به معني آب فراوان يا رود به کار مي‌رفته‌ است.
بنابر توضيحات فوق کلمه قزل اوزن به معني رودخانه بزرگ و شکوهمند است.
در زبان ترکي صفت بر موصوف مقدم است و هرگاه هر يک از صفت‌هاي آغ، قرا، گوي و قزل با اسماء عام و عادي به کار روند رنگ آن اسم را بيان مي‌کند؛ ولي هرگاه هر يک از صفت‌هاي مذکور مفهوم اسم عام را تغيير داده و از آن اسم خاص و اعلام درک شود آن گاه صفت مزبور به معاني بزرگ، عظيم، ارزشمند، شکوهمند، نيرومند، شريف، مقدس و پر شمار بوده و اسم مزبور را متمايز مي کند.
القصه اينکه از کنار رود گذشتيم و در خصوص انتخاب نام رود و مفهومش گپ زديم که اين رود از بزرگترين رودهاي ايران است و از کردستان سرچشمه مي گيرد.
بعد از گشت و گذار در روستاي?شيت? و پيش از غروب آفتاب به آب‌بَر برگشتيم. آخرين نماز شکسته سفر را در خانه عليرضا خوانديم. وقت رفتن مادر عليرضا سوغات طارم برايمان کنار گذاشته البته قدري نيست و حسابي و پر و پيمان است! و بسيار محبت و لطف ايشان به ما زياد است.
وقت خداحافظي است و پايان سفر يک روزه ما به طارم؛ خانواده عليرضا عباسي براي بدرقه آمده اند.
ما مي رويم، اما دلمان براي اين همه خلوص در محبت، نجابت و سادگي و بي آلايشي تنگ مي شود.
عليرضا، جوان ساده و بي آلايشي است. به قول خودم که روستا زاده هستم، همين قدر باصفاست و دهاتي وار برخورد مي کند. همسرم مي گفت اگر يک لشگر هم به خانه شان بيايند همين قدر گشاده رو و مهربان به استقبال مي آيد. بزرگيِ او به سادگيِ اوست
به جاده مي زنم و روانه جاده منجيل مي شوم و در مسير پايتخت، تاريخ اين کهن مرزوبوم را مرور و براي او و خانواده اش که ساده دل و صاحب‌دل اند آرزوي سلامتي مي کنم.
رضا شاعري



از چاي خور رسانه اي تا چاي خور فرهنگي


 


 


به نظر من امروزه با ظهور و فراگير شدن شبکه هاي اجتماعي برخي دچار توهم خود خبرنگار پنداري شده اند. افرادي که با انتشار چند مطلب در مجازآباد که حداقل هاي عناصر خبري هم در محتواي شان يافت نمي شود و گاه جز موج سواري و آبروي خلق الله را ريختن، عايدي ديگري براي دنيا و آخرت شان ندارند.


 


دسته اي ديگر هم در عالم رسانه وجود دارند که اساسا آدم هاي پيگيري هستند! و نقش شان در حوزه رسانه چيزي بيش از حضور مجاهدانه آقاي دوربيني نيست. و فقط صرف اينکه مدتي در تحريريه با بپر بپر و مصاحبت با رومه نگاران و چاي نوشيدن در پايان عصرهاي کاري با اهالي قلم و فرهنگ، يک لحظه امر برشان مشتبه مي شود که اي دل غافل من چه نخبه اعجوبه اي در حوزه رسانه و فرهنگ بوده ام و کشف نشده ام و واي بر حال اصحاب فرهنگ و رسانه که از برکات وجود همچون مني در اين ساحت از عالم بي بهره مانده!


 بنابراين به طور مجاهدانه اي در همه ميتينگ هاي رسانه اي حضور مي يابند و با توجه به روابطي که از برکات چاي خوري نصيب شان شده قبايي ترمه براي خود در تحريريه رسانه اي و سازمان فرهنگي اي مي دوزند، خلاصه حجره کوچکي براي خود باز مي کنند و خدا مي داند چه قدر تپه گل کاري نکرده! در دوران کاري شان بر جاي نمي گذارند.


البته رسانه همسايه ديوار به ديوار فرهنگ است، بايد گريزي نيز به اين عرصه زد و اهالي اين بخش از اصحاب خود رومه نگار پندار بدترند! از مظلوميت فرهنگ همين بس که همه اقشار خود را فعال فرهنگي مي دانند، طراح و تئوريسين بخش هاي فرهنگي و نظريه پردازاني که به کمتر از ژنرال فرهنگي نسبت به نام گذاري خود قائل نيستند.


 


شخصا به جايگاه ويژه پيشکسوتان هر عرصه اي ارزش قائلم و خود نيز براي پاسداشت بزرگان در جاهايي که فرصتش بوده به اين تکليف عمل کرده ام. اما خاطرم هست که در مجلسي يکي از عزيزان که خيلي هم دوستش مي دارم گفت: اگر بخواهيم بگوييم در اين جمع چه کسي از همه حرفه اي تر است، فلان فرد است که ساليان درازي است که حوزه فعاليت داشته و پيشکسوت تر است.


سلمّنا! تاکيد و توجه به قدمت افراد کار درست و عقلاني اي است، اما قدمت حضور در هر حوزه اي براي سنجه پيشکسوتي افراد شرط لازم هست اما قطعا شرط کافي نيست. چرا که برخي آدم ها اساسا مسير را اشتباهي آمده اند حتي اگر سال ها در آن ساحت حضور داشته باشند آدم هاي معمولي اي و متوسطي هستند و تمايز ويژه اي با ديگر افراد ندارند و اصطلاحا صاحب سبک نيستند.


نکته حائز اهيمت ديگر اين است که، مگر مي شود کسي اهل فرهنگ و رسانه باشد اما شعر را نشناسد و حداقل چند رمان مطرح جهان را نخوانده باشد؟ مگر مي شود اهل رسانه باشي و زبان مردم ايران که به گفته بزرگان ارتباطات و جامعه شناسان (دکتر خانيکي يکي از اين افراد است) زبان شعر است را نداني؟ بديهي است اهل رسانه اي که در اين مسئله ذوق و سليقه اي ندارد، کميتش در توانش رسانه اي، انتخاب تيتر، و ايضا تحليل درست خواهد لنگيد.


در زبان آذري مثل معروفي هست که مي گويند «هيکلي چوخ، غيرتي يوخ!» يعني از دور هياهوي شان گوش عالم را کر مي کنند، اما در عمل آن ها همان کساني هستند حتي يک يادداشت که سناريوي ساده اي داشته باشد نمي توانند، بنويسند، وقتي حتي در حوزه هاي حرفه اي و تخصصي جز بازيگري در شبکه! مهارت ديگري ندارند و اساسا با شبکه زنده اند نه با مهارت ها و شخصيت بزرگ خود! افرادي که به اسلوب چهارگانه سخنوري «شنيدن، خواندن، نوشتن و در نهايت سخنوري» تسلط مناسبي ندارند و. عرضم اين است که يک فعال فرهنگي رسانه اي بايد «full skil  » باشد. پر رنگ شدن رومه نگاري چند رسانه اي در روزگار ما يکي زا مصداق اين مسئله و پر رنگ بودن مهارت هاست.


في الحال و با اين مقدمه بايد عرض کنم


معتقدم در حاضر يک مسموميت مهلک رسانه اي دامنگيربسياري از ما شده و البته متوجه هم نيستيم و آن تلگرام خواني، خبرخواني و بدون تحليل صحيح و خوانش مطالب نامعتبر شبکه هاي اجتماعي و و رسانه هاي ضد انقلاب است.


 


مادام که بعضي از ما اينگونه ايم! دانسته هايمان مشتي ناداني با پوشش دانايي، الويت هايمان درجه چندم و فهم تحليل مان از جهان پيرامون غلط و نا واقعي است


اينکه چنين جامعه اي چه خطراتي تهديد مي کند در تواريخ امم پيشين ابل مطالع و درک است. رشته ارتباطات يکي از دروسي است که در سازمان به نگاه عمومي به آن مي شود در حالي که بسيار تخصصي است. رشته اي که آدم ها با تيپ سازي قلابي در اجتماع جلوه فروشي مي کنند.


خدا رحمت کند شهيد آويني را در خاطراتش نوشته بود: «من سال ها با جلوه فروشي و تظاهر به دانايي زيسته ام. ريش پروفسوري و سيبيل نيچه اي گذاشته ام و کتاب تک ساختي»هربرت مارکوز را بي آن که خوانده باشک اش طوري دست گرفته ام که ديگران جلد آن را ببينند و پيش خودشان بگويند: «عجب فلاني چه کتاب هايي مي خواند، معلوم است که خيلي مي فهمد.!» عرضم اين است که انساني که به خودشناسي طبقاتي رسيده باشد مي داند کجاي عالم ايستاده.


در پايان بايد عرض کنم، هزينه اعتماد به اين اطوار قلابي در بزنگاه ها و بحران هاست که گريبان مردان بزرگ را خواهد گرفت که آن روز بسيار دير شده است. البته اين مسئله در دستگاه هاي خصوصي به خاطر درگير بودن سود و زيان سازمان شان کمتر دچار اشتباه در تشخيص مي شوند. اميدوارم که روزي مديران شناخت و تشخيص شان در درک اين بازي نافذ تر شود.


 رضا شاعري



  فرمانده فرمان را صادر کرده بود و در نيمه شبِ ماه مبارک رمضان  قيام موشک هاي سپاه پاسدارن انقلاب اسلامي خواب شبانه خوارج زمان را آشفته ساخت و نتيجه اش دل هاي مردم داغداري را سُکينه اي کرد. تا گوش مالي شير بچه هاي حيدر کرار ضرب شصتي باشد بر دنيا پرستان و نشان دادن اُوتوريته فرزندان ايران اسلامي در پاسداري از امنيت هم وطنان عزيزمان.
تا به تعبير امام المسلمين سيلي موشکي فرمانده هوا فضاي سپاه پاسداران، عبادت رمضاني شود.

شايد خيلي هاي ما، تا آن روز غرور انگيز، حتي نام او را هم به طور کامل نشنيده بوديم. اما آن شب پس از غُرش موشک ها و مصاحبه هاي مکرر رسانه ها با  اميرِ سرافراز سپاه اسلام، احساس غرور کرديم و احساس کرديم که بايد دوستش بداريم که مردان خدا و آن ها که بزرگي شان برآمده از شخصيت شان است، دوست داشتني اند، که فرمود: تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَا.

و فرمانده با همان احوال افتاده و دوست داشتني مهمان گفت و گوي بدون تعارف خبر 20:30 شد.
و خبرنگار در مقدمه او را فرزند جنوب شهر و 56 ساله خواند و مهمانِ بدون‌تعارفِ 20:30، در يکي از همان‌ خيابان‌هاي جنوب شهرمان بود.




من اما مثل خيلي از بچه محل هاي‌جنوب شهري‌ام علاقه ام به او دوچندان بود، مثل همه بچه محل هايي که مي دانستند او در منطقه ما بزرگ شده و با ما زيسته و به قول معروف?منا اهل الفلاح است!?

امروز صبح تشييع پيکر مرحوم محمدتقي حاجي زاده، پدر سردار "اميرعلي حاجي زاده" فرمانده سلحشور هوا فضاي سپاه پاسداران از مقابل مسجد امام زمان (عج) منطقه مان بود.

در طول مراسم و در هنگامي که مادحين اهل بيت(ع) روضه ارباب را مي خواندند به اين فکر مي کردم که اين پدر چه باقيات و صالحاتي براي خود به جاي گذاشته است. مرحوم حاجي زاده قطعا خَشي در تن تاريخ انداخته است و اثرش در اين عالم باقي خواهد ماند. پسري که اثرگذاري اش نه در گستره جغرافياي ايران عزيز بلکه در جهان جريان داشته است.

برخي از آدم ها پرونده حيات شان با مرگ شان براي هميشه بسته مي شود، اما برخي ديگر اثرشان در اين عالم تا ابد باقي مي ماند.

تحقيقا برترين ميراث هر انساني فرزند صالح است، خوشا به سعادت آن مرحوم که چنين فرزندي تربيت کرده است.

در خاطرات آخرين نخست وزير شاهِ عاري از مهر! آمده است؛ روزگاري که افتخار مزدوري (سربازِ لژيونر) فرانسوي ها را داشته، در يکي از ميدان هاي برلين از 30 متري هيتلر، پيشواي آلمان ها را ديده است. اين موضوع به قدري برايش هيجان انگيز بوده که در کتاب خاطراتش به آن اشاره کرده است. عرضم اين است؛
 سردار حاجي زاده عزيز که سرباز اسلاميد و اسم تان به شخصيت و جايگاه اجتماعي تان حسابي مي آيد، براي ما جوان تر ها که افتخارمان شماهاييد و ايضا ذوق بچه محلي با شما دو چندان است؛
بايد بگويم که، حتما در دفترِ پر خاطره زندگي ام، هم سفره شدن با شما در ماه رمضاني که عبادت رمضاني تان دلِ امتي را شاد کرد، افتخارِ پر رنگي است. خدا کند که ما هم براي پدران مان و پسران مان براي ما و اسلام عزيز اينچنين باشيم.

خدا پدر بزرگوارتان را رحمت کند و اميدوارم پس از 120 سال خدمتگزاري به امت اسلام، توفيق شهادت که الحق لياقت تان است را داشته باشيد.
تقديم به سردار با صفاي محله‌مان

پي‌نوشت: استخدام‌ واژه امير در متن اشارتي به نام‌ زيبا سردار حاجي زاده عزيز (امير‌علي) است، البته برابر پارسي واژه امير همان (فرمانده، سردار و سالار) مي‌شود.


باذن الله.


 


 کسي که تخصص ندارد و کاري را مي پذيرد بي تقواست


 


از #شهيد_چمران اين مرد ذوالابعاد شخصيتي پرسيدند تعهد بهتر است يا تخصص؟ گفت: مي گويند تقوا از تخصص لازم تر است، آن را مي پذيرم اما مي گويم: آن کس که تخصص ندارد و کاري را مي پذيرد، بي تقواست.


 


 مرد روياها شهيد دکتر مصطفي چمران، تحميق توده ها و نا آگاهي را بلاي خطرناکي مي دانست و از اين رو اعتقاد داشت که مي بايستي در راستاي ايجاد تفکر عميق در جامعه گام برداشت و همواره نبايد از ياد خدا غافل شد.!


بزرگ مردي که پس از تحصيل در #دانشگاه_برکلي ايالات متحده آمريکا، اشتغال در موسسه برجسته تحقيقاتي "بل" و زندگي درعالي ترين سطوح خانوادگي و اجتماعي براي زيستن متعهدانه تمام مظاهر پر فريب زندگي مادي را رها کرد و همسفره کودکان يتيم شيعه در جنوب لبنان شد.


 


او ژرف نگري و دانشمندي متعهدانه را داروي پيشرفت و رشد جوامع مي دانست و زندگي خود را نيز بر همين مدار تنظيم کرده بود. کسي که در مناجات هاي عارفانه اش مي گويد خدايا هدايتم کن چرا که مي دانم گمراهي چه بلاي خطرناکي است.


 


 امروز #مديريت_شهري در عرصه مديريت اجتماع و فرهنگ و زيست شهري خود را متعهد به ايجاد فضايي سالم براي زيست شهروندان مي داند و بي گمان عرصه اي اينچنين فراخ مي تواند لغزشگاهي باشد بر افرادي که قبول مسئوليت مديريت مي کنند.


 


 در اين بين نقش مديران ارشد سازمان در انتخاب شايسته براي پست هاي مياني و مناصب اجرايي بسيار حائز اهميت است. #شهر_تهران همچنان در برخي از مناصب، فارغ از جهت گيري هاي سياسي و جناح بندي هاي معمول امروز، در عرصه اجتماع از عدم انتصاب درست و مسئوليت ناپذيري افراد در حوزه مديريت اجرايي در سطوح پايين تر و اصطلاحا در پيشاني کار رنج مي برد. افرادي که مبناي انتخاب آنان نه تخصص بوده و نه تعهد.


 


عرضم اين است که شخصي که اهل تقوا باشد هر پيشنهادي براي مديريت و تکيه زدن بر هر ميز و صندلي را قبول نمي کند و در عين حال در هر مقطعي از مسئوليت که خود را فاقد شايستگي هاي لازم ببيند از ادامه کار دست مي کشد. چه برسد به اينکه براي رسيدن به آن تلاش کند و يا براي حفظ آن دست و پا بزند. افرادي که با اشتباهات مکرر و تصميمات نادرست در زندگي يکايک #شهروندان اثر نامطلوب مي گذارند، با رفتارهاي خالي از عقلانيت و اخلاق و سرشار از توهم توانمندي در مديريت، فشارهاي رواني بر کارکنان سازمان خود وارد مي کنند و محيط کار را از درون دچار فروپاشي مي کنند. نيروي کاري که سرمايه انساني است و تبعات آشفتگي آنان در بستر اجتماع و خانواده که خاستگاه آن محيط کار است در اجتماع اثرگذار مي شود.


 


#مدعيان_مديريت و افرادي که براساس روابط بر اريکه قدرت مسئوليت هاي اجتماعي و سياسي نشسته اند، براي حفظ مقام و منصب خويش تظاهر به مديريت کنند و مديران بالادستي و زيردستانشان و همچنين افکار عمومي را به سخره گرفته و فريب مي دهند به سبب اين کار از تقوا دور شده و بي اعتمادي اجتماعي را دامن مي زنند که نتيجه آن واگرايي اجتماعي و فرار سرمايه ها از جامعه و مستهلک کردن منابع انساني سازمان شان مي شوند.


 


معتقدم تقوايي ملاک سنجش و انتخاب است که ثابت و پايدار باشد. به اين معنا که شخص در مسير خودسازي چنان توسعه فردي و پيشرفت داشته که مصداق متقين بوده و تقوا در تار و پودش رسوخ کرده باشد. 


 


شايد اين يادداشت براي برخي که هنوز روح آزادگي در آن ها بيدار است تلنگري باشد، نهيبي که با آن به خود آيند و براي حفظ دنيا و آخرت شان شانه خود را از مسئوليت ميزي که شايستگي اداره آن را به لحاظ فني و علمي ندارند دست بکشند. در خانه اگر کس است يک حرف بس است.


 


تعبير #مرد_روياها برگرفته از نام کتابي ست به قلم سيد مهدي شجاعي که زندگي شهيد مصطفي چمران را روايت کرده است.


"يکي از بين خودمان"

نهضت جنگل را دشمن شکست نداد.
سر ميرزاکوچک خان را يکي از ياران #نفوذي خودش جناب خالو قربان بريد و براي رضا شاه برد.
رئيسعلي را هم اجنبي ها شهيد نکردند.
رئيسعلي هم از پشت با تير غلامحسين تنگکي که #نفوذي انگليس بود از پا در آمد.

تاريخ مبارزات ما با استعمار گواه است که هيچ وقت از روبرو تير نخورديم. هر بار مبارزه جدي شد ما به خودمان باختيم و يکي از پشت ما را زد.
براي زانو زدن اين ملت هميشه پاي يک #نفوذي در ميان بود. يکي از بين خودمان.

#وحيد_اشتري
#روزملي_مبارزه_با_استعمار


بسم الله و هوالمصور


#حسين_قرايي جوانِ دغدغه منديست که در حال هواي و هواي #فرهنگ تنفس مي کند. حسين آقا از آن #آتش_به_اختيار هايي ست که ظرف سه سال با همت و تکاپوي کم نظير، با همکاري برو بچه هاي سرويس فرهنگي «کتاب و ادبيات» #خبرگزاري_فارس يکصد #عصرانه_ادبي براي پاسداشت و معرفي اديبان #ادبيات_انقلاب_اسلامي برگزار کرده است. 


بايد خداقوتِ جانانه اي به او گفت. از خداي متعال توفيقات روز افزون را برايت آرزومندم حسين آقاي عزيز


 


عصرانه ادبي فارس


 


t.me/shaeri_1001


رضا شاعري


#فرهنگ


#کتابخواني


#شعروادب_پارسي


https://www.instagram.com/p/BZQEwYpgirv/


باذن الله.



 روزگارِ گِردِ خوبان



فصل اول: تابستان به وقت مرداد


??گرماي مرداد به اوج رسيده بود. عصر به وقت رسيدن به منزل تلفنم زنگ خورد، از اين شماره ها که اسم و نشان ندارد.


??صداي مرد پخته اي از پشت تلفن آمد و به نام و اسم مرا خواند و احوال پرسي کرد و گفت احتمالا فردا در برنامه شرکت کنم. 


مسئول دفتر آقاي سردار تقي زاده فرمانده گردان غواصان حضرت علي اکبر(ع) در لشگر سيدالشهدا(ع) بود.


دوست ديگري هم در کنارش بود که با هم سلام و احوال پرسي کوتاهي کرديم و بعد هم خداحافظي.


??دوسال پيش، قرار بود تا دانشگاه براي #جهان_آراي_موصل مراسم تجليلي برگزار کند؛ مسئولين دانشکده اسبق مان با هماهنگي فرزند شهيد نصيري مهمان ويژه اي را براي سخنراني دعوت کرده بودند. به خاطر ارادتمندي به رزمندگان و شهداي لشگر 10 سيدالشهدا(ع) تصميم گرفته‌بودم به قدر توان چيزکي بنويسم تا بلکه گرماي مراسم بيشتر شود.




دکتر مجيد رضاييان



فصل دوم: پاييز در زنگ انسان‌شناسي


در رقابت تاروپود موهايش، مرزي ميان سفيدي و سياهي نيست و ميزان در اندازه آن‌ها رعايت شده است.


??گام‌هايش آرام و استوار است. چَشمي را در ميدان معرفت به‌جا گذاشته و چَشم ديگر را در مسير علم به کار بسته‌ است و معرفت و علم را در يک چَشم خلاصه کرده است.


طنين صدايش به آرامي گام‌هايش است و در نيم نگاه کم نورش، مسيري پر‌فراز و نشيب از سال‌هاي جهاد و حماسه موج مي زند.


??از زمان شروع کلاس مباني انسان‌شناسي و ادامه تحصيل در اين مقطع که به فضل خدا روزي‌ام شده، همکلاسي هايم حاضرين کلاس را در برگه مي‌نوشتند به استاد تحويل مي‌‌دادند.


به تکليف استاد، در اين فصل از تحصيل، کتاب?گِرد شهر با چراغ? که به قلم دکتر روح الاميني نگاشته شده را از کتابخانه دکتر حسابي امانت گرفتم و غروب را در مسير شهري که مانند همين برگ‌هاي پاييزي مملو از انسان‌هايي با فرهنگ و آداب مخصوص به خود هستند، قدم زدم.


??در امتداد آنچه استاد وظيفه کرده‌ بود کتاب را تورقي کردم تا آگاهي کافي را در خصوص مطالب پيدا کنم. بنا شد براي ارائه آخر کلاس بروم و ارائه بدهم.

استاد اسمم‌ را پرسيد، فاميلي ام را که شنيد لحظه اي مکث کرد و گفت: اهل کجايي آقاي شاعري؟ گفتم محله امامزاده حسن(ع).


??آقاي رضاييان گفت: اتفاقا در آن محله دوستي داشتم که نامش جواد بود، گفتم بله! درست مي فرماييد.

-مي شناسيدش؟ گفتم بله! برادرم هستند.


??استاد ادامه داد: البته او شهيد شده. به نظرم آمد استاد در پاسخ من حسابي متحير شد. گفتارش مرا به سال‌هاي دور، و در کوچه‌اي که نام خانوادگي مان با کاشي اي فيروزه‌اي بر سر در کوچه زينت داده شده بود؛ برد.


??دوباره گفت: 20 سال پيش هم که به منزلتان آمديم و برادر ديگري داشتيد که گويا در حادثه‌اي دچار معلوليت شده بود.


??متحير نشسته بودم و به چشمان کم سويش نگاه مي‌کردم. با هر يادآوري، سکانسي از خاطرات #جوادچريک و داداش محمد که تيمارش مي‌کردم و ياد #کاشي_فيروزه‌اي که پدرم در دهه چهل با دستانش بر سر در کوچه نصب کرده بود، برايم تداعي مي شد.


??وقتي خاطره‌‌ي مسئول دفتر آقاي سردار تقي زاده فرمانده #گردان_غواصان #حضرت_علي_اکبر(ع) در لشگر سيدالشهدا(ع) را گفت ، تازه فهميدم که در مقابل مردي درس انسان‌شناسي را مشق مي‌کنم که غريب به دو سال‌ و اندي پيش، صدايش را از مسير اموج تلفن شنيده‌‌بودم.


??استاد آموزگارم در سال‌هاي بعد از جنگ، جبهه نبرد را ترک نکرده‌ بود و عرصه جديدي را در نبرد ادامه مي‌دهد. 


??نگاهم دوباره به عکس و عنوان روي کتاب افتاد. تمام کلاس و روز با داستان دوستي و همرزمي شهيد شاعري و جانباز عزيز ?دکتر مجيد رضاييان? و عنوان کتاب سپري شد و در طول سفر شهري‌ام اين عنوان از ذهنم عبور کرد:?روزگارِ گردِ خوبان?و زمزمه کردم:


ز خط يار بياموز مهر با رخ خوب


که گرد عارض خوبان خوش است گرديدن



#دانشگاه_سوره

#گردان_غواصان

#دکتر_مجيد_رضائيان

#رضا_شاعري


گرد شهر با چراغ

باذن الله.

مردها فرزندان شان را دوست مي دارند، دخترهايشان را بيشتر

براي حاج حسيني که دوستش مي داريم
 
پرده اول
 
اولين بار با ميني بوس پدرِ اکبر براي شرکت در مراسم شهادت حضرت رقيه(س) به منزلشان رفتيم. درست خاطرم نيست اما به گمانم سال 79 بود. يک سال بعدش رفتيم مشهد ايشان هم بود، گرماي محبتش را دوست داشتم. جاي بچه سومش مي شدم و راستش مهارتش را هم نداشتم که با او سر حرف را باز کنم. اما هُرم محبتش مرا به خودش جذب و اعتماد به نفسم را تقويت کرد. پرسيدم شما اهل کجاييد حاج آقا؟ گفت اصفهان. رفتي؟ گفتم: نه! خب مرد با تجربه اي بود و طبعا منِ 14 ساله چيز قابل ارائه اي در مقابلش نداشتم که بگويم. مي دانستم که کارش در بازاره ميوه و تره بار است. گفتم ما هم باغ ميوه داريم يعني آقام داره؛ و ادامه گفت و گو.

 گفت که از نوجواني آمده تهران و سالهاي دور توي ميدان تره بار سابق که در ميدان رازي بوده کار مي کرده. زحمت کشيده بود با نان حلال و همت فراوان خودش را کشيده بالا و در ميدان تره بار سري توي سرها در آورده بود. انقدر فن بيانش قوي بود که فکر مي کردم الان دارم با يک استاد دانشگاه صحبت مي کنم، اما بعدتر که عقلم بيشتر رسيد، فهميدم که اين دانشگاه زندگي و زيست مومنانه است که محبت آدم ها را در دل مومنين مي اندازد. بقيه اش بازي دنياست که اگر از آن خوب بهره نبري کلاهت پس معرکه است. براي همين است که در حديثي حضرت امير(ع) مي‌فرمايند:?با مردم چنان معاشرت کنيد که اگر فوت کرديد بر شما بگريند و اگر زنده مانديد به شما مهرباني ورزند.?
 
پرده دوم
 
هر وقت ياد حاج حسين از خاطرم مي گذرد، ياد کليدواژه هاي خاص و مهربانانه در کلامش مي افتم. ?سلام باباجون سلام قربونت برم.? ياد سوالي که هر بار از تعداد نفرات دفترچه بسيج اقتصادي مي پرسيد، ?سلام باباجون خب بگو ببينم اين دفترچه بسيج اقتصاديت چند نفره شد؟ البته الان اسمش عوض شده شما جوونها چي مي گيد؟? بعد هم بلافاصله پس از پرسش خودش مي گفت: ?آهان همين يارانه! خب شوما بايد نسل شيعه زياد کنيد ديگه باباجان.?

پرده سوم
شنبه اين هفته شنبه تلخي بود براي من و بسياري از دوستانم که زير بيرق سيدالشهداجان(ع) قد کشيديم. خبر اين بود که حاج حسين طاهري مرد مهربان و دوست داشتني و پيرغلام اهل بيت(ع) فوت شد. انقدر تلخ و شوک آور بود که.

اساتيد ما در رومه نگاري تاکيد داشتند که اگر خواستيد کسي را در گزارش و يادداشت تان معرفي کنيد، به او صفت نسبت ندهيد، نشان بدهيد که چرا خوب بوده، چرا بد بوده، اين چرايي را نشان بدهيد

من در همين ابتداي متن حاج حسين را مردي دوست داشتني معرفي کردم به نظرم همه کساني که  او را ديده و مي شناسند، بر اينکه او مردي خوش مشرب و خوش محضر بوده متفق القولند.

اين توانمندي ارتباط برقرار کردن از نوزاد تا پيرمرد 70 ساله را چند جا ديده ايد؟ چند جا سراغ داريد؟ و اگر ديده ايد واقعا چقدر لذت برده ايد؟
 
پرده چهارم
دو روز از آن ساعتي که براي آخرين بار چشمان کم جانت را به اين جهان باز کردي گذشته است، يک روز از صبحي که شما را در بهشت زهرا(س) زير مشتي از خاک پنهان کرديم و نداشتنت را در جمع مان پيدا کرديم، گذشته. حالا شما زير خاک فرسوده مي شوي و خانواده و دوستانت بر روي خاک.
هنوز منتظر پيامک هاي اول صبح شما هستم و پيام هايي که با جهان بيني توحيدي و ولايي گزينش شده در مجازآباد مي فرستادي. راستي علاقه مند به امام و رهبري بودن هم وقتي در تشکيلات دولتي خاصي نباشي به نظرم رنگ و بو و خلوص بهتري دارد. عکس پروفايل تلگرامت هم همين را مي گويد. اميدوارم که با امام شهيدان محشور شوي خادم با صفاي سيدالشهداجان(ع).

راستش اگر عمري باشد تابستان آينده براي فروش خرده محصولي ديگر نيستي تا تماس بگيرم و با صداي گيرايت بگويي آره باباجان زنگ بزن برو ميدون، ابراهيم دم حجره ست.

هنوزم به اين اميد داريم با آن چشم ها و کلام نشاط آور که مرگ را به سخره گرفته بودي بيدار شوي، کاش مي شد از اين خواب بيدار شوي کاش مي شد که فرمود «سلام علي يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث حيا»
 
کلام آخر
دامنه اخلاق گسترده است، اما به نظرم اخلاق در قالب ذهني ما، در ميان افراد جامعه ما بيشتر به همين تند خويي و خوش خلقي محدود مي شود. مي خواهم به اين مسئله اشاره کنم که اگر به همين دايره ذهني محدود شده هم بخواهيم بنگريم، بسياري از ما با وجود آگاهي به اين مطلب تلاشي براي اصلاح رفتارمان، رفتاري که برآيند آن تبلور بيشتري از مهرباني باشد، نمي کنيم. مهرباني اي که بيشتر در اتمسفر توزيع شود و حال بقيه را خوب تر کند؛ واقعا ما چقدر براي اين مسئله زحمت کشيده ايم؟
***
هر کس مرا بشناسد از محبتم به خانواده محمديها خاصه اصغر و همسر بزرگوارش مي‌داند. اين وجيزه را نوشتم تا به يادگار بماند، خواستم بگويم هفده سال است که روز پنجم بهمن برايم تلخ گذشته غم سترگ فوت پدرم هنوز بر شانه هايم سنگيني مي کند. جواد داداش در وصيت نامه اش براي پدرم نوشته بود گرچه جنگ بين من و شما فاصله مکاني و زماني ايجاد کرده، اما اين قرب معنوي ميان من و شما تا ابد باقي است. با همين تجربه از زندگي، و خبر فوت پدر خانواده طاهري که در سالگرد پدرم به رحمت خدا رفت.
مي دانم که اين ارتباط معنوي و محبت پدر فرزندي با فوت اين پدر عزيز به پايان نرسيده و از اين پس نيز اين قرب معنوي براي خانواده طاهري ادامه خواهد داشت. راستي که مردها فرزندانشان را دوست دارند، دخترهايشان را بيشتر.

رضا شاعري





??من هم مثل بسياري از شما، با اختلاف نگاه سياسي و فرهنگي و عقيدتي مشکلي ندارم و در اين سال ها رفيقان و همکاران زيادي داشته ام که اختلاف نظرهايي جدي با هم داشته ايم و داريم.

??اما از روزهايي که به توفيق رسانه نگاري براي شهداي #جبهه_مقاومت_اسلامي دست يافتم. برخي از افراد! (دوست نمي گويم که ديگر دوستي اي نداريم) به ساحت مطهر شهدايمان توهين کردند. روابطم را با آن ها تنظيم کردم.

?? و اما امروز، واکنش و مواضع افراد مختلف در فقره #شهادت_حاج_قاسم عزيزمان، ملاک و معياري مهم و تعيين کننده براي من در تنظيم روابط آينده ام با آن هاست.  اينجا ديگر بحث ديدگاه فکري نيست، بحث سر شرافت و انسانيت است. اين رخداد آنچنان مهم است که سکوت و نظاره گري خاموش افراد هم معنا دارد!  چه رسد به کنش هاي شماتتگرانه و شادي هايي در جلوت و خلوت که حسابش سواست. ان شاءالله به برکت خون اين شهيد عزيز اطرافمان را از لوث وجود #وطن_فروشان و آن ها که بويي از #شرافتمندي نبرده اند، خالي مي کنيم.

??پي نوشت اگر تنها يک دليل براي دوام دشمني با آمريکاي جنايتکار وجود داشته باشد، همين #ترور_دولتي بزدلانه و خبيثانه است. فراموش نکنيم که حاج قاسم را به کينه مبارزات پيوسته اش با امريکا و اذنابش ترور کردند.

#شهادت_بزرگ
#سليماني_شهيدا
#رضاشاعري


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

تجارت الکترونیک مرکز تخصصی زیبایی و آرایشی بانوان در تهران بهترین ها RezaoOo اخبار فوتبال و سینما مجازی سازی املاک منطقه 22 برندسازی تجاری پنل پیامک صوتی